در کنج اتاق کوچکم
تبی سرد تنم را فرا میگیرد
رعشه های ترس در وجودم پیدا میشود
دیوار به من نزدیک میشود
هرم نفسهایش را حس میکنم
با نگاهش مرا قورت میدهد
نگاهم به پنجره می افتد
لبخندش مرا آزار میدهد
چه قه قه ای سر میدهد
به چه میخندد؟؟!
چشمانم به او خیره میماند
خشک میشوم
خرد میشوم
تنم سرد میشود
محو میشوم...
سلام
وبلاگ قشنگ و آروم و صد البته غمگینی داری
راستی تاریخ تولدت البته فقط روزش و ماهش با نامزد من یکیه
خوشحالم اینجا اومدم
اگر حوصلش و داشتی یه سری بهم بزن
یاعلی
سلام آجی مارو فراموش کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اما ماهمیشه به یادت هستیما دوستت دارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام داداشی
مرسی که بیادم هستی
بخدا بیادتون هستم
دوستتون دارم!
سلام
با دو داستان در یک داستان منتظر شما هستم ممنونم
سلام گلم
یه آپ خوب دارم
بدو بیا
سلام دوست عزیز من با تست افسردگی به روزم و منتظر حضور گرمت هستم حتما تشریف بیارید-در ضمن شعرت بسیار زیبا بودو همچنین وبت
وب قشنگی داری بهت تبریک میگم گلم به وب منم سر بزن